14پاسخ احساسم به اين پرسش منفى بود و همين نيز مانع از انتشار آن مىشد.
در اين سفر، هنگامى كه تصميم گرفتم بنويسم، از همان ابتدا اين سؤال ذهنم را مشغول كرد؛ بسيارى به مكه رفتهاند و سفرنامهها و خاطرات زيادى نيز نوشتهاند و از سويى، مطبوعات و رسانهها نيز به خوبى آن را پوشش دادهاند، با اين وجود، چه نيازى به نوشتن من است؟ آن هم با قلم خسته و ملول! اما وقتى دست به قلم بردم، حسى غريب در من زنده شد كه مانند آن را در نوشتن خاطرات سفرهاى ديگر، تجربه نكرده بودم.
در اين گزارش، ناخواسته، ديگر مخاطب برايم چندان مهم نبود و اين درونم بود كه مىخواست بنويسم. سفرى كه احساس مىكردم برايم زايش و زدايش به همراه دارد و همين، شوق به نوشتن را در وجودم زنده مىكرد. مىخواستم احساسم را بنويسم، تجربههاى معنوى شيرينى كه - در نخستين سفر حج واجبم - مىتوانست نقطۀ عطفى در تاريخ زندگىام باشد. حج را مرگى مىدانستم كه تفاوتش با مرگهاى دنيوى، بازگشتش بود؛ يعنى مىمردم و دوباره زنده مىشدم و يك فرصت طلايى ديگر، فرصتى كه براى مردگان دنيا هرگز پيش نمىآيد. مىخواستم هرگاه دلم براى لحظات ملكوتى - كه هنوز تجربه نكردهام و اميدوارم تجربه كنم - تنگ شد، نگاهى به اين اوراق بيندازم و براى لحظاتى هم كه