13
مقدمه
مىدانم كه عمر اين سفر نيز كوتاه است و تا چشم روى هم بگذارى تمام مىشود و تو، ناباورانه صداى خش خش گامهاى سنگين زمان را بر برگهاى زرد و قرمز عمرت مىشنوى؛ بىآنكه بتوانى كارى كنى، فقط تماشا مىكنى و گاه، آه از نهادت برمىخيزد كه «يادش بخير».
سفرنامه بسيار نوشتهام؛ سفرهاى خارجى و داخلى. اما همين كه دستنوشتهها تمام مىشد، اين پرسش اساسى ذهنم را به خود مشغول مىكرد كه آيا اين نوشتهها و تجربههاى شخصى، ارزش چاپ دارد؟ واين سؤال رفتهرفته در وجودم جان مىگرفت و به اين پرسش منتهى مىشد كه خاطرات سفرهاى من، پاسخگوى چه نيازى در مخاطب است؟ سفرنامۀ هند و يا مأموريتهاى كارى داخل كشور، آيا با وجود جذابيتهايى كه براى من داشتند، مىتوانست براى ديگران نيز جذاب باشد؟