31دريا، كشتى يك شبانه روز قطب را فراموش، راه مستقيم را از دست داده، در بحر بى پايان اسود راه را گم كرده، يك تختهاش از شدت امواج شكست خورد، فوراً نجار اصلاح نمود. از كثرت اوقات تلخى اجزاى كشتى هم زهرشان را به حاج بيچاره مىريختند تا هر وقت كه فرياد و شيون از اهل كشتى بلند مىشد، اجزاى بى رحم با شلاق بالاى سر بيچارگان حاضر يك طرف مشرف به هلاك، يك طرف سرماى هوا، يك طرف انقلاب دريا، يك طرف صدمه گرسنگى و پريشانى. در چنين حالى يك نفر از رفقاى محترم ما دفعتاً به اسهال سخت در صفحۀ بالاى كشتى دچار، تا به آن درجه اسهال شد كه صفحۀ به آن عظمت كشتى را يك دفعه ملوَث و متعفَن ساخت و جاورين آن بزرگوار؛ از عامه و خاصه مسلمه مرگ و غرق را فراموش كرده اجماعاً فرياد واعفونتاه بلند نمودند. اجزاى كشتى اجتماع نمودند. خواستند آن رفيق شفيق ما را به بهانۀ بردن به مريض خانه به درياى عدمش غرق نمايند. رفقاى بيچاره همّت كرده فوراً دماغها را كهنه چپانده [17] وى را تطهير و تنظيف و به چالاكى تغيير جا و مكانش دادند و به زور و قهر زندهاش نگاه داشتند. اما مدّت سه شبانه روز مُغمى عليه افتاد. كار اسهالش را هم از فوق و تحت اتصال زمانى پيدا كرد و بيچاره رفقا هم همه گرفتارىها را به كنار گذاشته، خود را وقف توجهات وى فرمودند تا زندهاش به كنار رساندند. على اىّ حال، سه شبانه روز هنگام امتداد طوفان در آن درياى سياه بىپايان در آن كشتى لنگ پوشيده، نجس عالمى بر ما گذشت كه خدايا! احدى نبيند كه هر وقت متذكر مى شوم انقلاب حالت حاصل مىكنم.