29نموده، مسكن گرفتيم. بعد از اينكه در ساعت پنج از آن شبِ اوّل گذشته بود كه كشتى به راه افتاد. وقت صبحى رسيد به بندرگاه قصبه ازرى كه بسيار قصبۀ قشنگ، با صفا و جاى تماشا بود. كشتى در آنجا لنگر انداخت. مدتى در آنجا براى تحصيل بار و سرنشين معطل شد. از بندر ازرى كه حركت كرد، عصر ضيقى رسيد [15] در بندر شهر طرابزون كه از شهرهاى بسيار ظريف معمورۀ روم كه بسيار پرنعمت و تماشايى بود. رفتار كشتى از سمت شرق به طرف غرب، شمال درياى سياه جنوب كوه كشيده به وضع طبرستان كه سبز و خرّم و جنگل فاصلۀ كوه به دريا، بعضى نقاط يك ميدان در بعضى موارد تا يك فرسخ تمام نقاط باغهاى مصنوعى از چاى و فندق و مركبات زراعتش ذرات.
كشتى قرب هشت ساعت در آنجا حمل بار نمود. بعد حركت كرد. صبح روز ديگرش رسيد مقابل قصبۀ ازمير كه قصبۀ قشنگى از دور به نظر مىآيد. در آن بندر لوازم بسيار از فواكه وخوردنى وارد كشتى براى فروش شد، ولى كپيتان بىانصاف بىمذهب از كمال بى انصافى و حرص در اين چند روزه در اين بنادر كه در هرجا لااقل يك نصف روز وقوف نمود، به قدرى بار و آدم به كشتى حمل كرد كه تمام انبارها مملو از بار، آن هم به خصوص از فندق و يك انبار منحصر شد به هزار گوسفند كه يك نفر تاجر يهود واحد العين وارد كرده بود و در طبقات و صفحات كشتى از بس كه ازدحام خلايق از مسلمان و كافر، زنانه و مردانه شد، ابداً جاى توقف يك مرغ خالى باقى نماند. مخلوق در همه جاى كشتى حتى در كوچههاى صفحه بالا، كه معبر موال [مبال] و غيره بود روى هم ريخته، و تا شده بى اغراق