14گردنت را مىزنيم. گفت: در اين صورت، بنده خدا و برادر رسولش را كشتهايد. عمر گفت: بنده خدا بله، ولى برادر رسولش را خير... . پس على(ع) خود را به قبر پيامبر(ص) رساند، درحالى كه فرياد مىزد و گريه مىكرد و ندا مىداد:
«يَابْنَ امِّ إنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونى وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِى...» 1
در مصنف ابن ابىشيبه نيز چنين آمده است:
آنگاه كه بعد از رسول خدا(ص) براى ابوبكر بيعت مىگرفتند، على(ع) و زبير براى مشورت در اين امر نزد فاطمه(س) دختر پيامبر(ص) رفتوآمد كردند؛ عمر باخبر گرديد و به نزد فاطمه(س) آمد و گفت: «اى دختر رسول خدا به خدا نزد ما كسى از پدرت محبوبتر نيست و پس از او محبوبترين تويى و به خدا قسم اين امر مانعم نمىشود كه اگر آنان نزد تو جمع شوند، دستور دهم كه خانه را با آنها به آتش كشند.»
پس از رفتن عمر، آنان به خانۀ فاطمه(س) آمدند. فاطمه گفت: «آيا مىدانيد كه عمر نزد من آمد و به خدا سوگند ياد نمود كه اگر شما به منزلم بازگرديد، خانه را با شما به آتش كشد. به خدا سوگند كه او به سوگندش عمل خواهد كرد.» 2