21
گفتم: حالا چه لزومى داشت كه در اين شلوغى حجرالاسود را ببوسى، آن هم با آزار و اذيت ديگران و به هم زدن صف طوافكنندگان؟
گفت: از زنها كه كمتر نيستم، يكى چادرش را به كمرش گره زده بود و جلو مىآمد تا به حجرالاسود برسد.
گفتم: عذر بدتر از گناه همين است. كار آنها اشتباهتر از كار توست. مگر خدا و پيغمبر راضى است كه يك زن لابهلاى مردها بخواهد خودش را به حجرالاسود برساند؟ مىدانى معنايش چيست؟ يعنى مرتكب چندين معصيت روشن و قطعى شدن، به خاطر يك عمل مستحب! آيا اين عاقلانه است؟ در شرايط ازدحام، شايد اصلاً مستحب هم نباشد.
گفت: آخر بد است كه اگر ايران برمىگشتم و مىگفتند حجرالاسود را بوسيدى؟ مىگفتم: نه.
گفتم: تو ديگر چقدر عوامى! ... تو، بنده خدايى يا بنده حرفهاى اين و آن؟