22
برداشتهايم آنچه بگذاشتنى است...
يك سو نشسته بودم، با كاغذ و دفترى در دست.
گفت: نكند «گفتم، گفت» مىنويسى؟
گفتم: بگذار اين بار «گفت» از تو باشد و «گفتم» از من.
گفت: اگر مىنويسى، حرفى براى گفتن دارم.
گفتم: بگو، كه در انتظارم.
گفت: بىتاب و بىقرارم، حوصلۀ كارى ندارم.
گفتم: مرد نبايد كه تنگ حوصله باشد.
گفت: دوست نبايد از دوست، در گله باشد. بگذريم. در زندگى رنج بسيار و تلخى بىشمار ديدهام. دنبال دلى هستم نسوز و نشكن.
گفتم: دلا بسوز، كه سوز تو كارها بكند، دل، هر چه سوختنىتر و شكستنىتر باشد، قيمتىتر