23است. در كوى ما شكستهدلى مىخرند و بس...
گفت: تو حج را چگونه ديدهاى، از درخت زيارت چه چيدهاى؟
گفتم: من سرابى آب ديده و گنگ خواب ديدهام. ديدههايم شگفتتر از آن است كه به زبان آيد و چيدههايم كمتر از آنكه به بيان شايد، اما شنيدم كه كسى مىگفت:
برداشتهايم، آنچه بگذاشتنى است
بگذاشتهايم، آنچه برداشتنى است
و اين،آينهاى است كه حج و زندگى و حال و گذشته ما را ترسيم مىكند.
گفت: تو فكر مىكنى مرز حيات كجاست؟ زندگى چيست؟ و زنده كيست؟
گفتم: آنچه داريم، زندگانى است، زندگى نيست. شكل، چيزى است، محتوا چيزى ديگرى است، زندگىهاى ما برخى سطحى و ظاهرى است و از عمق و محتوا تهى است و برخى سرشار از معرفت و تعالى است و در اوج شعور و آگاهى است!
گفت: چقدر وزن و قافيه در كلام تو نهفته است.
گفتم: اين هم نوعى «گفتم، گفت» است.