30
سرپيچى موسى(ع) از فرعون
يك روز فرعون سوار بر مركبش از كاخ بيرون رفت، در حالى كه موسى(ع) همراه او نبود. وقتى موسى(ع) به كاخ آمد و پرسيد: فرعون كجاست؟ گفتند كه سوار بر مركب بيرون رفت. موسى(ع) در پى او روان شد، تا اينكه به سرزمينى به نام «منف» رسيد. روز، به نيمه رسيده بود و بازارها بسته شده بودند. موسى(ع) ديد كه دو مرد يكى از بنىاسراييل و ديگرى از قبطيان با هم نزاع مىكنند. مرد بنىاسراييلى از موسى(ع) كمك خواست، موسى(ع) جلو رفت و ضربهاى به آن مرد قبطى زد، مرد از شدت ضربه درجا درگذشت. موسى(ع) سر به آسمان برداشت و گفت: «خداوندا! اين نزاع بين اين دو مرد از اعمال شيطان بود، همانا شيطان دشمنى آشكار است، خدايا من به خود ستم كردم، چرا كه وارد اين شهر شدم و نبايد مىشدم، پس مرا از دشمنانت پنهان كن تا به من دست نيابند. خدايا به پاس اين نعمت و نيرو كه با يك سيلى، يكى از دشمنانت را از پا درآوردم از تو تشكر مىكنم و به شكرانه آن، تا زندهام پشتيبان مجرمان نخواهم بود». 1
موسى(ع) با نگرانى شب را به صبح رسانيد. فرداى آن روز باز بر سرگذر ديد كه همان مرد ديروزى با يك نفر ديگر از قبطيان نزاع مىكند و باز از موسى(ع) كمك مىخواهد. موسى(ع) گفت: «تو