29مىكند. اگر باور نمىكنى قطعهاى ياقوت و پارهاى آتش بگذار، اگر ياقوت را برداشت، معلوم مىشود، او از روى عقل اين كار را با تو كرده است و اگر پارۀ آتش را برداشت، او را رها كن كه هنوز كودك است و نمىداند چه مىكند».
فرعون چنين كرد، يك ظرف ياقوت و يك ظرف آتش در برابر موسى(ع) گذاشت. موسى(ع) مىخواست ياقوت را بردارد، اما خداوند جبرييل را فرستاد و جبرييل، موسى(ع) را هدايت كرد تا دستش را به طرف آتش دراز كند. موسى(ع) دست در آتش كرد و آن را به دهان گذاشت و زبانش سوخت. از همينجا بود كه وقتى خداوند او را به نبوت مبعوث كرد، به خدا گفت كه گره از زبانم بردار، زيرا از زمانى كه زبان موسى(ع) سوخت، كمى لكنت پيدا كرده بود: قٰالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي* وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسٰانِي* يَفْقَهُوا قَوْلِي (طه: 25 - 28).
بدين ترتيب، پاره آتش، موسى(ع) را از مرگ نجات داد.
موسى(ع) كمكم بزرگ و بزرگتر شد. او مركبى چون مركب فرعون سوار مىشد و لباسى چون لباس او را مىپوشيد و همگان او را موسى پسر فرعون صدا مىزدند. او از اينكه قبطيان به بنىاسراييل ظلم كنند، جلوگيرى مىكرد و قبطيان بسيار از او مىترسيدند و بنىاسراييل بسيار به او پشت گرم بودند و او را از خود مىدانستند، چرا كه موسى(ع) در بين آنها شير خورده و رشد كرده بود.