23آمد دستانم را به پشت ببند تا تكان نخورم. ابراهيم او را به پشت خواباند و آماده شد تا قربانىاش كند. اسماعيل گفت: كارد را فرود آورد. چون چنين كرد، كارد برگشت و منادى از آسمان ندا داد: به نذرى كه داشتى وفاكردى و خدايت را خشنود و راضى ساختى، اينك آنچه را بر تو فرود آمد، به جاى اسماعيل ذبح كن. در اين حال گوسفندى از كوه ثبير پايين آمد و همزمان با آن، كوه به لرزه افتاد. ابراهيم گوسفند را كشان كشان تا ميان دو جمره آورد و سرش را بريد. از ابنعباس همچنين روايت شده است كه قربانى، اسماعيل بوده، اما روايتى به پيامبر صلّى اللّٰه عليه [ وآله] وسلم نسبت داده شده كه اسحاق را ذبيح مىداند. متن اين روايت پس از بيان داستان مربوط به ابراهيم و رمى جمره به وسيلۀ وى، از اين قرار است: وقتى ابراهيم در صدد ذبح فرزندش اسحاق برآمد، او به پدرش گفت: پدر! مرا محكم ببند تا تكان نخورم و خونم، پس از سربريدن، به تو پاشيده نشود. او نيز فرزند را بست و هنگامى كه كارد را گرفت تا كار را انجام دهد، ندايى از پشت سرش آمد كه: اى ابراهيم! تو به نذر خود عمل كردى. اين دو روايت را محبّ طبرى ، از ابنعباس آورده و گفته است كه امام بخارى آنها را ذكر كرده است.
محب طبرى گويد: از عباس بن عبد المطلب نقل است كه گفت: آن كه ابراهيم فرمان يافت او را قربانى كند، اسحاق بود و نيز مىگويند كه اين داستان در شام بوده است.
واحدى اين روايت را به سند خود آورده است. به گفتۀ اكثريت؛ يعنى على عليه السلام و ابنمسعود و كعب و مقاتل و قَتاده و عكرمه و سُدِّى او اسحاق بوده است. و ديگران مىگويند كه اسماعيل بود كه ابراهيم فرمان ذبح وى را يافت؛ اينان عبارتند از: سعيد بن مسيب، شعبى، حسن و مجاهد و ابنعباس و در روايتى عطا . محبّ طبرى آن گاه مىگويد: سياق آيه نيز دلالت بر آن دارد كه او اسحاق بوده است؛ زيرا خداوند جلّ وعلا مىفرمايد: فَبَشَّرْنٰاهُ بِغُلاٰمٍ حَلِيمٍ 1؛ «ما او (ابراهيم) را به نوجوانى بردبار و صبور بشارت داديم» كه باتفاق، منظور اسحاق مىباشد. سپس مىگويد: قرآن كريم پس از فَلَمّٰا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ داستان