39
مرد خردمند هنرپيشه را
عمر دو بايست در اين روزگار
سراچهاى آنجا بود، مشتمل بر چهار اطاق، دو اطاق آن را براى خود، و دو اطاق را براى«صبيۀ مرحوم حاجى سهام الملك»گرفتم، آنها هم بعد از يك ساعت وارد شدند، شب نزديك بود، فكر شامى كرديم، و حقير هم رفتم ميان بازارها و خيابانها، قدرى گردش كردم، كوچه و خيابانهاى اينجا، سنگ فرش شده است، ولى قدرى كم گل بود، درشكه و اراّبه كرايهاى، متصل در حركت است.
در ميان خيابان شخصى به حقير رسيد، سلام كرد، هيأت ترك قفقازى داشت، احوال پرسى نرم و گرم كرد، خوب كه دقت كردم،«رجبعلى صرّاف مشهدى»بود، قدرى با ما برگشت و بلدى كرد، چند دكان و مغازه نيز رفتيم، بعضى اسباب خوردهاى كه مىخواستم خريدم، وقتى كه برگشتم منزل، به فاصلۀ كمى مشهدى«حاجى حسينقلى صادقاوف»كه جناب«حاجى محمدباقرِ آقا رضا يوف»توصيه و سفارش از حقير نوشته بودند، ديدن آمده و خيلى معقوليت كرد. يك فنجان چايى صرف كرده، رفت.
جناب منشور الملك
دو ساعت از شب گذشته در اطاق نشسته بودم، ديدم صداى جناب«منشور الملك» مىآيد، سلام و عليك كرديم، آمدند اطاق، گله كردند، چرا منزل ايشان وارد نشدهام، گفتم با وجود تلگراف چرا آدمى جلو نفرستاده بوديد؟ معتذر شد كه امروز چون بارندگى بود، گمان نداشتم وارد بشويد، قدرى تكليف كردند كه تهيۀ شام شده است،«اميرزاده خانم»را پيشتر آدم و درشكه فرستاده بودند و برده بودند، ما را هم با اهالى منزل دعوت كردند.
بعد از رفتن ايشان، اهل منزل راضى به رفتن نشدند، ليكن چون حقير وعده داده بودم، درشكه كرايه كرده، سوار شده رفتم منزل ايشان، عمارتى در يك كنار، طرف غربى «عشق آباد»، نزديك راه آهن، خود ساخته است، دو سه اطاقى كه به حقير نشان دادند به وضع اهل فرنگ و خوب ساختهاند، در سر ميز نشسته، يك سماورى با يك فنجان و قدرى قند روى ميز بود، يك ميوه خورى هم روى ميز بود، كه چهار پرتقال و چهار انار و چهار سيب گذارده بودند، يك مجموعۀ كوچكى هم نان قالبى و باقلوا بود، يك فنجان