333چون عبد الواحد نصرى پس از خروج حمزۀ خارجى براى مردم مدينه ترتيب عطا داد، انس بن عياض گفت:من در ميان كسانى بودم كه نامم را نوشته بودند ولى آن را خط زدم. 1
ابن سعد به سند خود گويد:كه ابان بن صالح بن عمير بر عمر بن عبد العزيز داخل شد.
عمر از او پرسيد كه نامت در ديوان هست؟گفت:با جز تو ناخوش دارم ولى اگر با تو باشم خشنودم.عمر براى او فرضى معين كرد. 2
ولى اين نمونهها بر همه مسلمانان صادق نيست.در تاريخ نشانههايى داريم كه از عطا بسى شادمان مىشدند و بر آن اعتماد مىكردند و راغب آن بودند و ضرب المثل شده بود كه فلان،آن قدر مشتاق بلاء است كه شما مشتاق عطاييد. 3
طبرى گويد:در آن هنگام كه واقعۀ حرّه رخ داده بود،مسلم بن عقبه به مردم شام گفت:
هر كس بدان رغبت ورزد،عطايش را قطع مىكنيم و به دورترين ثغرى از ثغور روانهاش سازيم. 4
چون مردم بر ضد عمال عثمان دست به اقدام زدند،عثمان عمال خود را گرد آورد و گفت بر مخالفان سخت بگيريد و با لشكرهايى به مرزهاى دور فرستيد يا عطايشان را قطع كنيد تا به شما محتاج شوند و اطاعت كنند. 5
معلوم مىشود بيشتر كسانى كه از گرفتن عطا سر باز مىزدند،بازرگانان بودند و پيش از اين گفتيم كه عمر بن عبد العزيز از والى خود در مدينه خواست كه براى بازرگانان عطا مقرر ندارد.زيرا كار بازرگانى همۀ وقت بازرگان را اشغال كرده و او را آنقدر تأمين مىكند كه ديگر به عطايش نيازى نيست.گفتيم كه آنچه عمر بن عبد العزيز فرمان داد،بدعت نبود بلكه رسمى قديم بود.عطا براى كسانى بود كه به جنگ هم مىرفتند و بازرگانان كارهاى خود را بر رفتن به جنگ ترجيح مىدادند.اين رسم تا عصر عباسى وجود داشت.زيرا روايت شده كه بنى سحبل بن محمد بن ابو يحيى را چند پسر زاده شد.اينان خاندانى بازرگان بودند.والى مدينه عبد الصمد بن على به آنها پيشنهاد عطا كرد.گفتند كه ما مردمى بازرگانيم و نيازى به دخول در