45حضرت نماز ظهر را اقامه نمود،پس از نماز على عليه السلام را خواسته براى انجام كارى فرستاد،وقت نماز عصر رسيد،پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نماز عصر را اقامه نمود،پس از نماز عصر،على عليه السلام بازگشت و در كنار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشست،در اين حال وحى بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد،حضرت سر بر دامن على عليه السلام گذاشت،اين وضعيّت تا غروب خورشيد ادامه يافت،خورشيد كاملاً از ديدهها پنهان شده بود،شعاع آن از زمين حتّى بلنداى كوهها جمع شده بود،در اين زمان وحى به پايان رسيد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه به حال عادى بازگشته بود سرش را از دامن على عليه السلام برداشت ونشست،آنگاه رو به على عليه السلام نموده فرمود:آيا نماز عصر را خواندهاى ؟ على عليه السلام پاسخ داد:نه اى پيامبر خدا،به من گفته شده بود كه شما هنوز نماز عصر را نخواندهاى،زمانى كه به حضورتان آمدم سر بر دامنم گذاشتيد،من هم نتوانستم شما را حركت بدهم.
زمانى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم اينگونه ديد دست به دعا برداشته وچنين گفت:خدايا،اين على بندۀ توست كه خود را به خاطر پيامبرت اينگونه نگه داشته است،نور خورشيد را براى وى برگردان.
اسماء مىگويد:بار ديگر آفتاب طلوع كرد وزمين وكوهها را روشن ساخت،على عليه السلام از جاى برخاسته وضو گرفته ونمازش را خواند،آنگاه خورشيد بار ديگر غروب كرد 1.
همچنين وى اين حديث را با ذكر مقدّمهاى در كتاب شريف«من لايحضره الفقيه» 2روايت نموده،كه در بخش روايتهاى مرسل