32«بعد از رسيدن به بصره، مدتى در مسجدى اقامت گزيدم و سپس به دنبال مكان مناسب و كار بودم. با نجارى قرار گذاشتم كه در دكان او كار كنم. نجار، مرد مهربان و شريفى بود و با من مانند فرزند خود رفتار مىكرد. اسمش، عبدالرضا، شيعه و ايرانى و از اهل خراسان بود كه در بصره مقيم شده بود. من از فرصت استفاده كردم و نزد او زبان فارسى آموختم. شيعيان و ايرانىهاى مقيم بصره هر روز، هنگام عصر، در دكان او اجتماع مىكردند و دربارۀ امور اقتصادى و سياسى سخن مىگفتند. در بين جمعيتى كه در اين دكان رفت و آمد مىكردند، جوانى را در لباس طلاب علوم دينى ديدم كه لغات سه گانه (عربى، تركى و فارسى) را به خوبى مىدانست.
اسمش محمد بن عبدالوهاب بود؛ جوانى بلندپرواز و عصبانى كه با حكومت عثمانى سخت مخالف بود. جهت دوستى او با صاحب دكان (عبدالرضا) اين بود كه هر دو نسبت به دولت عثمانى بدبين بودند.
وى جوانى آزادى خواه بود و هيچگونه تعصبى در سنى گرى و شيعهگرى نداشت و به مذاهب چهارگانه هم چندان پاىبند نبود. مىگفت اين مذاهب را خدا نازل نكرده است.
خلاصه پس از مدتى آشنايى و مراوده با او، بدين نتيجه رسيدم كه محمد بن عبدالوهاب، فرد شايستهاى براى اجراى مقاصد بريتانيا در منطقه مىتواند باشد. او حس بى باكى و بلند پروازى،