27زينب را مىبينيم، كنار بستر مرگ جدش ايستاده و سر او را مشاهده مىكند كه در دامن عائشه مىافتد و او آن سر نازنين را به آرامى بر بالين مىگذارد. سپس چشمان وى را براى هميشه از دنيا بسته و پيراهنى بر بدن او مىپوشاند و بوسۀ وداع را از پيشانى شوهر مهربان برمىدارد. آنگاه بانگ ناله از خانۀ عايشه برخاسته؛ نخست خانههاى ديگرِ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و به دنبال آن احُد و قُبا را فرا مىگيرد.
سپس مىبيند كسان وى جسد او را در سه كفن مىپوشانند و مسلمانان دسته دسته براى وداع پيشواى بزرگ خود، در خانۀ او فراهم مىشوند.
او چشم به روى كسانى دوخته بود كه در خانۀ عايشه به كندن قبر مشغولند سه تن از ياران، كه با يكى آشناست؛ و او پدرش على عليه السلام است.
اين سه بدن پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را برداشته. در قبر مىگذارند و روى قبر را با خشت و خاك مىپوشانند.
زينب براى فرار از دهشت و بيمى كه از ديدن اين منظرههاى فجيع بر اودست مىدهد، به آغوش مادر پناه مىبرد ولى مادر خود گرفتار اندوهى است، كه خاطر او را سخت آزرده و آرامش را از وى سلب كرده است.
دختر از آغوش مادر به دامن پدر پناهنده مىشود، ولى مشاهده مىكند كه او نيز با غصه و حزن دست بگريبان است. او از يك سو شكوه از غصب حقوق خود و در هم شكستن حشمت و احترام خويش دارد و از يك سو زن مصيبت زدۀ خود را مىبيند كه مرگ پدر و ستمكارى