26
دوران كودكى اندوهناك
هنوز پنجمين سال زندگى را تمام نكرده است كه جد بزرگوار خود را از دست مىدهد و جسد پاكيزۀ او را در خانۀ عايشه به خاك مىسپارند.
از آن زمان كه مكه را فتح كرده و خانۀ خدا را از بتان پاكيزه ساخته و مردمان را گروه گروه بدين خود - دين خدا - كشانيده است.
شايد طفل، آن منظرۀ دلخراش را به چشم ديده و حركت جنازۀ جد و به خاك سپردن او را از نظر گذرانيده است. ما نمىگوييم زينب در اين سن از عمر، كليه حوادثى كه پس از مرگ جدش در مدينه به وقوع پيوست، آگاه بود و از نزاع دو صحابى پيغمبر عمر و ابوبكر و مناقشاتى كه بين آندو! بر سرمردن و نمردن وى در گرفت اطلاع يافت و گفتار عمر را كه مىگفت: محمد صلى الله عليه و آله و سلم نمرده و مانند موسى بازخواهد گشت، درمىيافت و پاسخ ابوبكر را كه به آيهاى از قرآن متوسل شده و مىگفت محمد صلى الله عليه و آله و سلم نيز همچون ديگران مىميرد، درك مىكرد. نه، من نمىگويم دخترى پنجساله، منظور از اين صحنهها را مىدانست. ولى بدون شك منظرههاى فجيع و دلخراشى را ديد كه براى آزردن طفلى خرد سال؛ مانند او، كافى است. او جسد جد خود را مىديد، كه خاموش در صحن خانه افتاده و فرياد و ناله، گرد جنازۀ وى برخاسته و ديدهها در فقدان او سرشك حسرت مىبارد. در آن خردسالى چه حادثۀ جانگدازى دل پاك و بى آلايش اين دختر را خست و روح پاك وى را دچار تشويش و اضطراب ساخت!