55اوست محمّد رسولاللّٰه صلى الله عليه و آله كه خداى تعالى خواست سرور فرزندان آدم و خاتمِ انبيا باشد. خدايش وى را در پناه خود گرفت و با خصال خجسته و اخلاق فاضله و صفات كريمه بر قومش برترى داد؛ به اين سبب او در جوانمردى سرآمد، در اخلاق نيكوتر، در معاشرت برتر، در بردبارى بزرگتر، در سخن راستگوتر، در معاشرت ملايمتر، در عفّتِ نفس والاتر، در عمل خير كريمتر، در عمل خوشرفتارتر، در عهد باوفاتر و در امانت بر همه فائق آمد، تا آنجا كه قومش وى را امين نام نهادند؛ زيرا شايستگى و صلاح و برترين خِصال را در خود جمع كرده بود و بدانگونه بود كه خديجه امّالمؤمنين در وصفش گفت:
«مشكلات همه را حل مىكرد و تهىدستان را نوا مىداد، مهمان را نوازش مىكرد و طرفدار ومدافع حق بود.».
پدر بزرگوار زهرا عليها السلام قدم برنمىداشت، جز براى دعوت حق. او در پيمان «حلف الفضول» حاضر شد و آن پيمانى بود كه چند قبيله از قريش و بنىهاشم، فرزندان عبدالمطّلب، اسد بن عبدالعزّى، زهرةبن كلاب و تيم بن مرّه عهد بسته بودند، آنگاه كه جنگ فجّار رخ داد، آنها در خانۀ عبداللّٰه بن جدعان تيمى - كه مردى سالخورده و شريف بود - گرد آمدند و همپيمان شدند كه اگر در مكّه ستمديدهاى يافتند، چه خودى باشد يا بيگانه، به يارى او بشتابند تا داد او را از ستمگر بستانند و پيامبر خدا نيز در اين پيمان شركت كردند و پس از رسالت نيز مىفرمود:
«من در خانۀ عبداللّٰه پسر جدعان حضور يافته و در پيمانى همسوگند شدم، كه دوست نداشتم آن را با شتران سرخ موى مبادله كنم و اگر در اسلام نيز، به اين پيمان دعوت شوم، خواهم پذيرفت.» 1
روح چنين پيمانى با تعصّبات جاهليت همخوانى نداشت! دربارۀ انگيزۀ چنين پيمانى گفتهاند: مردى از زبيد، به مكّه آمد، كالايى به عاص بن وائل فروخته بود و او بهاى آن را نمىداد، آن مرد به سران قبايل مكّه؛ عبدالدار، مخزوم، جمح، سهل و عدى شكايت