53دو پستانم شير فراوانى آورد! او نوشيد و سير شد، برادر (رضاعى)اش نيز سير نوشيد و هر دو به خواب رفتند، شوهرم برخاست و به سوى آن شترى كه داشتيم رفت، ديد پستان هايش پر از شير است! ما از شير آن نوشيديم تا سير شديم و آن شب را به راحتى به سر برديم. صبح كه شد شوهرم گفت:
«اى حليمه، به خدا سوگند وجود مباركى را با خود آوردهايم!»
گفتم: «من نيز چنين آرزويى داشتم»، سپس به راه افتاديم و بر آن ماده الاغ سوار شديم و محمّد را بر آن سوار كرديم. چنان بر قافله پيشى گرفتيم كه در تصوّر نمىگنجيد!
همراهان من مىگفتند:
«اى دختر ابىذؤيب، قدرى آرامتر، مگر اين همان ماده الاغى نيست كه با آن آمدى؟!».
پدر زهرا، حضرت محمّد صلى الله عليه و آله
در پاسخ گفتم: «به خدا اين همان است!».
آنها مىگفتند: «به خدا سوگند كه او را عنايتى شده است!».
آنگاه به منزلگاه بنىسعد رسيديم، سرزمينى كه بىحاصلتر از آن وجود نداشت.
گوسفندان ما كه قبلاً گرسنه بودند، در اين روزها سير و شاداب شدند! شير آنها را مىدوشيديم و اين فقط براى ما بود! اهالى مىگفتند: گوسفندان را در آن جا كه حليمه مىچراند برانيد، امّا آنها چنان بركتى نمىديدند! گرسنه و بدون شير برمىگشتند و ما هر روز افزونتر از پيش خير و بركت را پيش روى خود مىديديم. دو سال و اندى به اين صورت گذشت.
آرى به اين صورت بركت از پرتوِ وجودِ محمّد صلى الله عليه و آله پدر فاطمه عليها السلام ، از آغاز تولّد و دوران كودكىاش نمايان بود. و چون محمّد صلى الله عليه و آله به كفالت عموى خود ابوطالب درآمد به نيكوترين شيوه، در حمايت و تربيتش همّت گماشت و او را در كنار فرزندانش نوازش مىكرد، بلكه بر آنان مقدّم مىداشت و احترام و توجّه بيشترى مىنمود! وتا چهل سالگى همچنان در حمايت و احترامش مىكوشيد و به خاطر او با ديگران ستيز مىكرد و اين به جهت حقّ خويشاوندى و شخصيّت والايى بود كه در او سراغ داشت و ديگران از آن