52امّا پدر فاطمه، محمّدبن عبداللّٰه، از نژاد قريش و هاشم بود. براى شرافت آن بزرگوار اين بس كه او فرزند دو ذبيح است، (اسماعيل و عبداللّٰه) و چون مادرش بدو آبستن شد، در رؤيا از هاتفى شنيد كه مىگفت:
«تو به بزرگ اين امّت و شريفترين آدميان و پريان، آبستن شدى» و چون از مادر متولّد گشت، قابلهاش (امّ عثمان) دختر ابىالعاص گويد: «ديدم خانه را كه پر از نور شد و ستارگان چنان نزديك شدند كه گفتم بر سر من خواهند افتاد.» 1
ابنسعد به چند سند آورده كه آمنۀ بنت وهب مادر محمّد صلى الله عليه و آله گفت: «ديدم شهابى از من برآمد و زمين را روشن ساخت!» 2 از همان آغاز كه محمّد صلى الله عليه و آله شيرخواره بود، بركت نبوّت بر همه جا سايهگستر شد.
مادر رضاعى آن حضرت (حليمۀ سعديه) مىگويد: «با شوهرم از شهر خارج شديم و كودكى را كه شير مىدادم همراه داشتيم.
خشكسالى و قحطى هيچ چيز براى ما باقى نگذاشته بود. من و جمعى از زنان بنىسعد بن بكر، در جستجوى كودكانى بوديم كه شير دهيم، ماده الاغ و شتر پيرى داشتيم كه يك قطره شير نمىداد و از گريۀ كودكى كه همراه داشتيم، به جهت گرسنگى شبها به خواب نمىرفتيم.
شير من براى آن بچه كافى نبود و غذاى ديگرى هم نداشتيم امّا به اميد باران و گشايشى بوديم. با همان ماده الاغ وارد مكّه شديم و من در جستجوى كودكى جهت شير دادن بودم؛ هر يك از زنان كه همراه من بودند، از پذيرفتن محمّد به جهت يتيمىاش سر باز مىزدند؛ زيرا به پدران كودكان چشم اميد داشتند. هر يك از زنان كودكى را گرفت و من كودكى نيافتم. هنگام بازگشت از مكّه به همسرم گفتم: «به خدا من دوست ندارم دست خالى برگردم. من مىروم و آن كودك يتيم را مىگيرم.» او اجازه داد و گفت: «باشد كه خداوند بدينوسيله بركتى بر ما فرستد.»
رفتم و ناگزير آن كودك را گرفتم، همينكه به منزل برگشتم و او را در دامن نهادم، هر