18نقش بسته روم، اما من اگر سرابى ديگر باشد، بازهم به خيال آب مىروم؛ هرچند گَرد وخاك برخاسته از زمين، چون خارهاى كوتاه اين سرزمين، مرا بيشتر اميدوار به حركت در آنجا مىكند. بلند مىشوم، آخرين توانم را به پاهاى در خلسۀ خفته خود مىرسانم تا دگر بار با بيدارى قدمهاى من رنج سفر را بر تن رنجور، هموار سازد...!
اگر اين كلام به پايان نبرم، رسالت خويش انجام ندادهام
چون نزديك مىشوم، سايه دور مىشود، خوشحال مىگردم، گويى سايه حركت مىكند و اين همان استوار ماندن بر وجدان درونى است. سراسيمه و بى اختيار شنهاى روان را پشت سر گذاشته و بر يأس تاختم تا تن رنجور خود را بر مردمان در مرز آسمان و زمين دوخته رسانم. به انتهاى كاروان مىرسم، مردمانى با لباس باديه نشين، سلام مىدهم جواب نمىدهند. گويا صداى مرا نمىشنوند، هيكلم را نمىبينند، لحظهاى برخويش مىترسم، اما ندايى درونى مرا آرامش مىدهد كه تو ذهن در كالبد جاى گرفتۀ خويشى، هراسان مباش و افتان مرو...! هنوز از اين فكر رها نشدهام كه سوارى از دور، با بارهاى چالاك، خاك سمها برفلك آويخته و چون در بر سر مردمان ريخته، جمعيت را شكافته و به اين سو مىآيد؛ در حالىكه فرياد مىكند؛ پيامبر فرمودهاند: اى آنان كه در بيابان جُحفه عقب ماندهايد، خود را به آبگيرى كه در فرا دست