15هابيل بلند مىشود، راست قامت، بى دلهره و تسليم خداى خويش، روى از قابيل مىپوشاند و به آسمان خيره مىشود و مىگويد: خداوند شاهد است كه تو اگر چنين كنى از زيانكاران خواهى شد. تو را برحذر مىدارم از اين كار. انتقام را در ذهن جلا مده و روح خويش اعتلا ده؛ چراكه عاقبت نيك سرشتان و راست رفتاران رستگاراناند...!
قابيل مشت گره كرده و چشم از كاسه در آورده، خم مىشود و سنگ از زمين برمىدارد و بالاى سر مىبرد و با فرياد رها كردۀ خود در آسمان، به سوى هابيل مىدود و از قفا بر سرش مىكوبد.
نالهاى جانكاه، كه در باد وزان گرفته، بالا مىرود، اوج مىگيرد و در گوش آدم جاودان مىشود.
نخستين خونِ ريخته شده در بنى آدم، نخستين جدايى در نگرش و بينش و صف آرايى خداپرستى در برابر ديگرپرستى.
آرى، خون هابيل زمين بيابان را سيراب كرد تا آغازگر قربانى شدن در راه حقيقت و شيوۀ طريقت باشد و چگونه رفتن را به رهگذران بياموزد كه اينجا سراى عبور است نه حضور...!
چشم برهم مىنهم تا شايد غم از دست دادن نخستين انسان را، كه در برابر ديدگانم جان مىدهد، درون ريز كنم. هرچند كه نمىتوانم قدم از قدم بردارم و به يارى او بشتابم و بر سنگدلى قابيل بتازم. ليك اشكهاى جارى شده برچهرهام را بر بلنداى هابيل سرازير مىكنم و غرق در درياى احساس خويش، به يكباره به