24گفت: «به اين مىگن تكروى. يادت باشه آدم تو سفرهاى جمعى هيچوقت تكروى نمىكند.» بعد مچ دستم را گرفت و گفت: «بريم كه همه منتظر تو هستن.»
پشتم عرق كرده بود. جرأت رو در رو شدن با بقيه را نداشتم دلم مىخواست به خاطر اين دستهگلى كه آب داده بودم، اتفاقى مىافتاد تا مجبور نبودم دهها نگاه سرزنشبار را تحمل كنم.