31اشكى يكريز مىريزد و فرصت فكر كردن را هم از من گرفته! حاجى با انگشت به آرامى به زانويم زد تا متوجه او شوم. 
   - اين ستونها را مىشناسى؟ 
   - نه، مگر اين ستونها با هم فرق دارند؟ 
  حاجى خوشحال هم شد كه من آن ستونها را نمىشناسم. لذا سرفهاى كرد و سينهاش را صاف نمود و گفت: 
  «اون ستون اوّلى از آن گوشه، به نام ستون «سرير» است. حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله به آن ستون تكيه مىكرده و به سئوالات مردم پاسخ مىداده!، آن ستون بغلىاش هم ستون «حرس» است. حضرت على عليه السلام هم به آن ستون تكيه مىداده و از رسول خدا صلى الله عليه و آله محافظت مىكرده! اون ستون ديگر ستون «وفود» است و...» چنان حالى به من دست داده بود كه اين يكى را نفهميدم براى چه بود! فكر مىكنم، دو سه تا ستون ديگر را هم گفت. ولى چنان متلاطم شده بودم كه چيزى متوجه نشدم. فقط اون آخريش را متوجه شدم كه گفت: «ستون توبه است». كلمه توبه را كه گفت مثل اين كه با يك پتك به سرم كوفتند تا مرا از گيجى در بياورند! «بدبخت شنيدى؟ آن جا ستون توبه است!» اگر حالا توبه نكنى، پس چه وقت بايد توبه كنى؟» 
  حاجى گفت: «در غزوۀ تبوك يكى از مسلمانان به اسلام خيانت كرد و بعداً پشيمان شد. آمد خود را به اين ستون بست و گفت: «هيچ كس حق ندارد مرا باز كند. مگر رسول خدا صلى الله عليه و آله ». تا اين كه پس از هفت روز بيهوش شد. خداوند توبهاش را پذيرفت. رسول خدا صلى الله عليه و آله به مسجد آمدند و او را از ستون باز كردند. حالا هم هر كس پشت آن ستون از گناهانش توبه كند، خداوند گناهانش را خواهد بخشيد.» كنترلم را از دست دادم و هاىهاى