30نزديك مرقد مطهر عبور كنم. موقع داخل و خارج شدن دوست داشتم رفت و آمد به كندى انجام بگيرد تا بيشتر سلام بدهم، ولى شرطههاى خشن به سرعت افراد را دور مىكردند. فكر مىكردم وقتى تو، گُله گُله اشك از چشمانت مىريزد؛ طرف، كمى دلش به رحم مىآيد و در راندن، خشونت به خرج نمىدهد. ولى آنها چشم و گوششان از اين حرفها پر است. فقط آنها كلمه «رو. رو» يعنى برو را بلدند و لاغير.
در گوشهاى مشغول نمازهاى مستحبى و قضا شدم. يك ايرانى هم كنارم بود كه مىگفت: دفعه چهارم است كه به مكه مشرف مىشود. لذا از او پرسيدم: «چرا آن جلو، اين قدر شلوغ است و مردم اين قدر فشرده ايستادهاند؟» گفت كه آنها نوبت گرفتهاند تا دو ركعت نماز در محراب پيغمبر بخوانند.
- محراب پيغمبر؟ منظور شما را نمىفهمم.
- اون محراب را كه مىبينى، اون محراب پيغمبر است، رسولخدا صلى الله عليه و آله در همان جا نماز مىخواندند. اون محرابش است و اون هم منبرش.
گويى مرا برق گرفت؛ شوكه شدم؛ قبلاً فكرش را نكرده بودم. چقدر بيچارهام؛ بايد قبلا فكر مىكردم كه وقتى اين جا اسمش مسجدالنبى است، خوب، هر مسجدى محراب و منبرى هم دارد. شوخى نيست. محراب و منبر خود رسول خدا صلى الله عليه و آله ! اى واى بر من! طرف پرسيد: «شما تا به حال نمىدانستيد؟» چون بغض گلويم را گرفته بود و سخت ملتهب شده بودم لذا فقط با سر اشاره كردم كه نه. دوست داشتم كه طرف با من صحبت نكند و مرا به حال خودم بگذارد. فكرش را بكن، رسول خدا آن جا نماز مىخوانده و آن جا هم به منبر مىرفته. پشت سرش هم على عليه السلام ، سلمان، مقداد، اباذر و اين جا كه نشستهام بچههاى كوچك، حسن و حسين عليهما السلام !!