32گريه كردم! حاجى ديگر چيزى نگفت. ولى من ول كن معامله نبودم. حالا كه بند را به آب دادهام تا توانستم گريستم. 
  نماز شروع شد. در حين نماز، هى چشمم به منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله مىافتاد و هى به محراب. سعى مىكردم لااقل تا نماز تمام نشده، آنها را فراموش كنم. نكند يك دفعه، هق هقى كنم و نمازم باطل شود. البته مىدانستم گريه به خاطر خوف از خدا نماز را باطل نمىكند. 
  حاجى هم ول كن معامله نبود. نماز كه تمام شد، رو به من كرد و گفت: 
  - مىدانى روضةالنّبى كجاست؟ 
  - روضةالنّبى؟ 
  - بله روضةالنّبى. 
  - مگر همين جا نيست كه نماز مىخوانيم؟ 
  اسم اين مسجد، مسجدالنبى است. ولى روضةالنّبى به قسمتى از اين مسجد مىگويند. آن نوشته را مىتوانى بخوانى. با زحمت خواندم نوشته بود: «بَينَ بَيْتي و مَنبَري روضَةٌ مِن رِياض الجَنّة»  پرسيدم: معنى آن چيست؟ گفت: اون جا كه قبر رسول خداست، منزلش بوده، اين جا هم كه مىبينى منبرش. رسول خدا عليه السلام فرموده: «بين خانه و منبرم باغى است از باغهاى بهشت». هر كس اين جا نماز بخواند نمازش هزار برابر حساب مىشود! اين بار دچار چنان حالتى شدم كه كنترلم را از دست دادم و هاىهاى گريستم، آنقدر گريستم كه حاجى هم گريست. 
  
    
آيا خطا كردم؟ 
  
  با صداى مدير كاروان مثل برق از خواب پريدم. سريع غسل كردم و وضو گرفتم و به همسرم گفتم: «من بايد امروز جاى خوب مسجد را