29مهربانترين و باوفاترين و مقدسترين يار خود را دفن كند. به حسن عليه السلام و حسين عليه السلام و.... و هزاران فرشتهاى كه اشك ريزان و بالبالزنان بر فراز آسمان مدينه و بقيع نظارهگر آنان بودند. به آن لحظه مىانديشيدم كه پيامبران خدا، جبرئيل، ملائكۀ آسمان - اصحاب و ياران اهل بيت و تمام قدسيان در آن مكان گرد آمده بودند. آنجا كانون انرژىهاى عالم شده بود. با اين همه خود حضرت على عليه السلام زمين را حفر مىكند و با اين همه از سلمان فارسى كمك گرفته مىشود تا در گرفتن چهار طرف تابوت، على عليه السلام ، حسن عليه السلام و حسين عليه السلام را يارى كند!
دوست دارم ساعتها و هفتهها به آن لحظات بينديشم ولى انديشه هم عاجز مىماند! همچنان دستها به حالت دعا و رو به بقيع ايستادهام.
مات و مبهوت و ساكت گويى منجمد شدهام. زبانم بند آمده. مرغ انديشهام از پرواز مانده، روى ديوار بقيع نشسته و فقط نظارهگر آن لحظات است. واى كه چه لحظات دردناك، باشكوه و.... نمىدانم چه بنامم. همچنان ساكت و بىحركت ايستاده بودم. وقتى زبان قادر به بيان انديشه نباشد، وقتى مرغ انديشه توان پرواز ندارد، سكوت تنها راه چاره است. گويى روح از تنم خارج شده بود. يك جسد بودم، ايستاده و در حالت دعا، صدايى شنيدم. گفت: «التماس دعا» يك زن ايرانى زائر بود.
اين صدا مرا به خود آورد. ولى چيزى براى دعا به ذهنم نرسيد. كمى دچار خَلَجان شدم و بعد گريستم، كمكم حالم كاملاً عادى شد. حمد و سوره را خواندم و به راهم ادامه دادم.
باغ بهشت
از باب بقيع داخل مسجد شدم تا لااقل به بهانه رفتن داخل مسجد از