109گويد و كسى كه بيم دهد، عذر خود را گفته است». همينكه خواست از منبر به زير آيد، ديدهبانان با سرعت وارد مسجد شدند و به ابنزياد گفتند كه هماكنون پسر عقيل، از راه مىرسد. ابنزياد كه اين خبر را شنيد، بىدرنگ وارد قصر شد و در را روى خود بست.
عبدالله بن حازم بكرى مىگويد: «مسلم بن عقيل، من را به دنبال هانى بن عروه به دارالاماره فرستاد تا هانى را ببينم. وقتى مسلم را از وضعيت هانى باخبر ساختم، به من دستور داد كه ميان هممسلكان خود كه در خانههاى اطراف جمع شده بودند، فرياد زنم و آنان را به خروج دعوت كنم. من نيز طبق دستور او بيرون رفتم و فرياد كشيدم؛ تا اينكه مردم كوفه، از هر سو براى يارى مسلم بن عقيل گرد آمدند.
مسلم نيز براى هركدام از قبايل، پرچمى بست و اميرى بر آنان گماشت. عبدالرحمان بن عزيز كندى را امير ربيعه كرد و به او دستور داد كه تو فرمانده سواران باش و پيشروى من حركت كن. مسلم بن عوسجه را نيز بر قبايل مذحج و بنىاسد، امير كرد و به او گفت تو امير پيادگان باش. ابوثمامه صائدى را بر دو قبيله تميم و همدان، امير كرد و عباس بن جعده جدلى را بر مردم مدينه فرمانروا ساخت و سپس به سوى دارالاماره حركت كرد.
اين خبر كه به ابنزياد رسيد، دستور داد درها را ببندند و خود نيز در قصر پناهنده شد. مسلم همچنان پيش رفت تا قصر را محاصره كرد و طولى نكشيد كه مسجد كوفه به طرفدارى مسلم، پر از جمعيت شد و همچنان ساعت به ساعت بر تعدادشان افزوده مىشد و رفته رفته كار را بر ابنزياد تنگ كردند. او كه چنان ديد، عبيدالله بن كثير بن شهاب را طلبيد و به او دستور داد با افرادى كه از قبيله مذحج، فرمانبر اويند برود و به هر ترتيب كه ممكن است، مردم را از اطراف مسلم بن عقيل، پراكنده سازد و آنها را از جنگ و كيفر حكومت بترساند. ولى چون عبيدالله بن كثير به نزد مردم آمد، با دشنام مردم به ابنزياد و پدرش، مواجه گرديد.