110بكرى مىگويد: سپس ديگر بزرگان كوفه براى متفرق كردن مردم، به نزد ما آمدند و نخستين كسى كه زبان گشود، كثير بن شهاب بود كه گفت: مردم شتاب نكنيد و به سوى خانه و زندگى و زن و فرزندتان بازگرديد و خود را به كشتن ندهيد. هماكنون سپاههاى مجهز يزيد از شام مىرسند و امير شما، عبيدالله بن زياد، با خداى خود پيمان بسته است كه اگر تا شب به خانه خود نرويد و همچنان مقاومت كنيد، بهره فرزندانتان را از بيتالمال قطع كند و جنگجويانتان را بدون حقوق و جيره، به جنگهاى شام فرستد و بىگناه را به جرم گناهكار بگيرد و حاضر را بهجاى غايب، در بند كشد؛ تا يك تن از مخالفان حكومت نماند؛ جز آنكه كيفر جنايتش را بچشد. ساير اشراف كوفه نيز سخنانى همانند سخنان كثير بن شهاب گفتند و همين سخنان موجب پراكندگى مردم شد.
به نقل ابومخنف، در اين هنگام، زنان مىآمدند و دست پسر و برادرشان را مىگرفتند و به آنها مىگفتند: «اين مردم بهجاى شما هستند و نيازى به كمك شما نيست». مردان مىآمدند و دست فرزند و برادر خود را مىگرفتند و به آنها مىگفتند: «فردا سپاه شام مىرسد؛ تو را با اين جنگ و بلوا چه كار؟ بيا و از اين معركه، دور شو».
بدين ترتيب، مردم از دور مسلم پراكنده شدند؛ تا جايى كه چون شب شد، بيش از سى نفر همراه او نبودند و چون نماز مغرب خوانده شد، مسلم بن عقيل راه افتاد تا از مسجد بيرون رود و هنوز به درهاى مسجد نرسيده بود كه عده همراهانش، به ده نفر رسيدند و چون از مسجد بيرون رفت، هيچكس با او نبود. ازاينرو در كوچههاى كوفه سرگردان شد و نمىدانست به كجا برود؛ تا گذارش به خانههاى بنىبَجيله (تيرهاى از قبيله كنده) افتاد و به در خانه زنى به نام «طوعه» رسيد كه بر در خانه، چشم به راه آمدن فرزندش، بلال ايستاده بود.
همينكه مسلم، چشمش بدان زن افتاد، بر او سلام كرد و طوعه جواب سلامش را داد. مسلم از او مقدارى آب طلبيد. طوعه داخل خانه رفت و قدرى آب آورد. مسلم آب را آشاميد و ظرف را به زن بازگردانيد. زن ظرف را به درون خانه برد و چون بازگشت ديد