23در شيپورها دميدهاند و در گوشها خواندهاند كه بقيع، بايد در مسير فراموشى فرايندى را طى كند كه ذكرش و يادش نماد شرك است و بدين روى، قبور امامان بقيع(عليهم السلام)، بيتالاحزان و قبۀ ابراهيم بن رسول خاتم و يادمان فاطمۀ بنت اسد و حليمۀ سعديه و مادر چهار پسر از دست داده و... به دست تخريب سپرده شد و چيزى از آن مشهود نيست و هماكنون دلقكهايى ساخته شده از شام و هرات و حلب و بخارا و سمرقند و مدينه و يمن و هر ناكجا آباد ديگر، گردشان آوردهاند و با دلارها و ريالها و تورهاى كشندۀ نامرئى در محفظۀ ذهن شيطانىاش خواندهاند كه دشداشهاى بر تن نما، عبايى بر دوش، تسبيحى بر دست، چفيهاى بر سر و رمانى بر فرق بند و داد سخن ده، كه توسّل، شرك است، معرفى غنودگان در بقيع، كفر است و... .
آرى ديروز بقيع، و داستان تاريخ ميانه و تاريخ امروزينش، همه برگهاى عبرت مىباشند و قابل تذكار و بسط و شرح و تفصيل و پژوهش و تحقيق.
بقيع، غم هميشۀ شيعه
بقيع، در مدينه است. در مكه كه هستى، فقط مىبينى صفهاى نماز بايد چنان مستقيم باشد كه از خط اعتدال، يك ميلى متر هم خارج نشود، مخالفت با شيعه، رنگ روشنى ندارد و ملايمتر مىنمايد.
اما همينكه پا به مدينه مىگذارى و از سنگفرشهاى ساخته شده در ايتاليا و فرستاده شده از اروپاى مدرن كه مىگذرى، پايت را به روى محلّهاى مىنهى كه محله بنىهاشمش مىخوانيم، محلهاى كه دشمنان پر كينۀ بنىهاشم از حذفش شادمانهاند، از آنكه مىگذرى و بر آن وقوفى مختصر و مكثى كوتاه را كه مىكنى يكباره مىخواهى فرياد بكشى. آه، اى امامت مظلوم. آه، اى پيامبر رحمت،كه سخنانت قبل از دفنت، همگى به فراموشى نهاده شدند، دست رحمتت را دريغ مفرما و از تطاول پيشگان در محضر عدل ربوبى شكوه نما و دل بى كينۀ شيعه را از غم خلاصى بخش!