22تاراج گرىاش فرمان دهد و اباحۀ اين تطاول را اعلامش نمايد تا كه هر چه مىتواند قساوت كند. ناپاكى نمايد و هزاران تخم حرام را از تيرۀ اموى تا امروز بر آن بيفزايد، مؤمنانش را كشته و حرام زادگانش را به دست تاريخ قساوت علم كند، تا كه امروز هم دشنه به دست، آمادۀ فشردن گلوهاى عدالت طلب باشند. لهوفى در سينه سوزان است، سينۀ بى كينۀ شيعه. آرى، بقيع داستان سراى واقعهاى است كه حرّه اش ناميدند، نه حرّه شرقى يا غربى، كه حرّۀ حرارت كينه و بغض فرزندان عاص، كه پس از گذشت از سى تن، سرها را درو كردند و داستان شجرۀ ملعونه را تفسير نمودند.
بقيع، سوگنامۀ شهيدان با فضيلت و بى ادعاى احد است كه پس از سيد شهيدان احد، به صورتى تدريجى از كثرت جراحت، بر خاك بقيع غنودند.
بقيع، نمادى از كينۀ ابوسفيان است؛ آنكه هرگز به خدا ايمان نياورد «ما أسلم و لكن استسلم» او اسلام نياورد و لكن تظاهر به آن نمود. او (ابوسفيان) ريشۀ درخت ملعونه در قرآن است كه همواره از نسل و ذريۀ سفّاكش چه خونها كه نريخته و چه سرها كه بر نيزه نگرديده تا در سينۀ بقيع نهان گردند و بالأخره بقيع، مطلع غزل حجّت آخرين است.
بقيع، فريادى رسا و بغضى در گلوى تاريخ است كه بايد با لبان و نوك قلم انسانهاى داراى نقش و رسالت فرياد شود و به دايرة المعرفت تبديل شود و داستان صحابى و ديگر انسانهاى والاتبار و داستان امامت فخرآفرين شيعه و غمهاى نهفته در دوران او را به تفسير و نمايش بايسته بپردازد.
من بقيع را در چند مقبرۀ رنگ و رو رفته و به غربت نشسته نمىدانم. او را فريادى مجسّم و بغضى تركيده از گلوى تاريخ مىدانم.
بقيع هم اكنون در مجلس آل فلان گرفتار آمده، صهيونيسم را شادمان نموده و سازمانهاى جاسوسى عالم را؛ سازمانهايى كه جاهليت مدرن و پست مدرن را پاس مىدارند، بدون زحمتى به اغراض شيطانى شان رسانده و همانها و نفّاثات فى العُِقد، چنان