42گروهى كه اين سخنان را شنيدند، دور عبدالله را گرفتند و عبدالله از پشت سر به مردم كوفه حمله برد و جمع زيادى از آنها را كشت و به دنبال آنان آمد تا به «صغب» رسيد و در اين خلال، چشمشان به هرثمه افتاد كه در دست غلامى سياه اسير است. آنها بىدرنگ غلام را كشته و هرثمه را آزاد ساختند و او را به لشكرگاه باز گرداندند و سر و صداى جنگ خوابيد.
از آن پس تا چندى، جنگ ميان هرثمه و مردم كوفه ادامه داشت و گاهى هرثمه و گاهى مردم كوفه، پيروز مىشدند تا اينكه روزى ابوالسرايا به فرمان محمد بن محمد بن زيد شهيد(ع)، على بن محمد بن جعفر، معروف به بصرى را با جمعى از سواران لشكر، مأمور كرد كه از پشت سر لشكريان هرثمه، برود و ناگهان حمله كند.
حيله دشمن
بصرى طبق دستور ابوالسرايا خود را به پشت سر هرثمه و لشكريانش رساند و ناگهان حمله كرد. ابوالسرايا نيز از پيش رو حمله كرد؛ هرثمه كه خود را در تنگنا ديد، فرياد زد: «اى مردم كوفه، تا به كجا خون ما و خون خود را مىريزيد؟ اگر اين جنگها، تنها به خاطر آن است كه به خلافت مأمون رضايت