20خداى خويش آب طلب مىكند. حالا بايد به ياد اين زن دلسوخته سعى خويش را بين صفا و مروه آغاز كنيم؛ اما نه در طلب آب بلكه در طلب زمزم معرفت، و اگر لطف خدا دست دلت را بگيرد و اين چشمه الهى در وجودت بجوشد، گذشتهات جبران مىشود و تمام آيندهات تضمين مىگردد؛ آيندهاى كه از سعى شروع مىشود و به آخرت پيوند مىخورد و تا ورود به بهشت ادامه مىيابد. مگر مىشود كسى به سرچشمه معرفت دست يابد و در قيامت، پاى ميزان عمل درماند؟
با ياد هاجر، نشئهاى شيرين سراسر وجودم را در بر مىگيرد؛ با اميدى دلنشين به سوى مروه حركت مىكنم و با ذكر «اللهُ اكبَركبيراً كبيراً وَالحمدُ لِلهِ كَثيراً وَسُبحانَ الله العَظيم»، كمكم از زمين فاصله مىگيرم؛ پيش مىروم؛ نه در پى سراب، كه به دنبال حقيقتى ناب؛ اسماعيل دلم را كف دستم گرفتهام و به پيشگاهش عرضه مىكنم تا با زمزم معرفت سيرابش كند.
به بلنداى مروه كه مىرسم، دورنماى صفا، مرا به سعى بيشترى مىخواند. آرى، رسيدن به هدفى بزرگ و مقصدى مهم، سعى مىخواهد؛ سعى و تلاشى در راندن هواهاى نفسانى كه در حركتى بىوقفه و رو به جلو تحقق مىيابد.
در حالت استيصال، از بلندى مروه پايين مىآيم كه زبانم به كمك مىآيد: «اللّهم انّي اسئَلُكَ بِاسمِكَ... يا فارِجُ يا فاتِحُ يا كاشِفُ يا ضامِن...». 1كمى دلم روشن مىشود؛ دست به دامن كسى مىزنم كه گشاينده همه