19ناودان طلا كه مىگذرم، يك لحظه چشمانم را مىبندم، عظمت خانه، دلم را روشن مىكند، انگار گشايشى شده است.
محو عظمت خانهاى شدهام كه با همه سادگى و كوچكى، همه كائنات را در هم مىپيچد و خودنمايى بناى ظاهراً باشكوهى كه بر بلنداى مقابل آن ايستاده نيز به سادگى در شكوه و عظمتش محو مىشود. چه سطحى انديشيدهاند آنان كه خواستهاند سايه بناى ساخت اسرائيل را بر بناى ساخته شده به دست ابراهيم خليل(ع) و حجر اسماعيل(ع) مسلط كنند. اگرچه شيطانِ يك چشم هم در سايه رحمانيت صاحب خانه جسارت يافته و بر بلنداى مناره مقابل، جا خوش كرده تا هر لحظه تيرهاى وسوسه خويش را بر قلب طوافكنندگان بنشاند، اما آنها كه آماده شدهاند تا چند روز ديگر با رمى جمرات، وسوسهگر يكچشم را با سنگ خشم و نفرت برانند، آنچنان بىدل و بىقرار، دور كعبه عشق مىچرخند كه ديگر دلى براى فرود تيرهاى وسوسه ندارند. آخر مگر مىشود ميهمان خدا بود و در پناه خدا نبود. با ذكر «ياحَفيظُ يا عَليم»، محكمتر و با ارادهاى قوىتر پيش مىروم.
در جستوجوى معرفت در مسعا
بعد از طواف و به جا آوردن نماز آن، همه بايد بندگى خود را در سعى به نمايش بگذارند؛ آنجا كه هنوز نفسهاى تند و عطشناك هاجر به گوش مىرسد؛ در آن لحظاتى كه هاجر، درمانده، در هرولهاى هراسناك به دنبال آب مىگردد و براى نجات فرزندش با همه وجود از