261خواسته است تا فرزندانش را اذيت نكند. معتضد با جان و دل، اين خواسته اميرمؤمنان(ع) را اجابت نمود. 1
ابن اثير اين مطلب را با جزئيات بيشترى بيان مىكند و مىگويد:
در خواب ديدم، گويا بهسمت ناحيه نهروان، در حركت بودم، درحالىكه ميان سپاهيانم بودم. ناگهان از كنار مردى عبور كردم كه روى تپهاى ايستاده و مشغول نماز خواندن بود و به من توجه نمىكرد. از او بسيار تعجب كردم. هنگامى كه نمازش به پايان رسيد، گفت: «بيا نزد من». من هم بهسمت او رفتم. به من گفت: «آيا من را مىشناسى؟» گفتم: «نه». گفت: «من على بن ابىطالب هستم. اين را بگير و زمين سرخ رنگِ مقابلش را بزن». آن وسيله را از او گرفتم و با آن، چند ضربه به آن زمين زدم. سپس به من گفت: «خلافت، به اندازه ضربههايى كه به اين زمين زدى، به فرزندان تو خواهد رسيد. پس تو فرزندانت را به نيكى كردن در حق فرزندان من سفارش كن. 2
براى من روشن است كه اين موضوع، فراتر از يك رؤيا مىباشد؛ چراكه معتضد يكى از خلفاى قدرتمند عباسى بود. در زمان خلافت عمويش، تجربههاى نظامى به دست آورده بود. همچنين مدت زمان طولانى به سياست پرداخته بود. همه اينها، تجربهاى به او داده بود كه شيوه حكومتدارىاش تا حد زيادى با حكومتدارى ساير خلفاى بنى عباس تفاوت داشت. گمان مىكنم معتضد براثر تجربههاى قبلى خود، دريافته بود كه غيرممكن است بتواند ريشه قيامهاى علوىها را بخشكاند يا از دست دوستداران و ياران آنها رهايى يابد. ازاينرو مقدار اندكى نرمى در برخورد با آنان به خرج داد؛ تا اينكه به مشكلات ديگرى بپردازد كه به سرعت در حال نابودى حكومت عباسى بود.