157فردى در حدود پنجاه ساله بود كه به مدرسه مىآمد و در حجرهاى مخصوص، به اصلاح سر و صورت طلّاب مىپرداخت و هر كسى در وسعش دستمزدى به او مىداد. رسم بر اين بود كه طلاب سر خود را كاملاً با تيغ مىزدند و مسئولين مدرسه نيز روى اين امر بسيار حسّاس بودند، تا جايى كه ترككننده آن را مستحق غيبت شدن مىدانستند؛ ولى با اين حال افرادى بودند كه زير بار نمىرفتند.
آنقدر برخورد طلّاب با اين فرد محترمانه و محبّتآميز بود كه او نيز كمكم به سلك روحانيت درآمد و درس خواند. اتفاقاً هوش خوبى داشت و ابداعگر بود و حُسن شهرتى پيدا كرد. گاهى وسط حياط مدرسه مىنشست و براى طلبهها سخنرانى مىكرد. مشترىهايش نيز كمتر از قبل نشده بود كه بيشتر هم شد. 1