145كاملاً جدى گرفتند. دايى در واقع همهكارۀ من بود؛ چون پدرم در مسقط (پايتخت كشور عمان) كار مىكرد و ما فقط چند ماهى در سال او را مىديديم. او انسان متدينى بود كه تجارت خوبى داشت و كتابهاى دينى را نيز مطالعه مىكرد و همصنفانش سؤالات خود را از او مىپرسيدند.
هر دانشآموزى كه موفق به ختم قرآن كريم مىشد، به همّت معلّم و همشاگردىها جشنى در خانهاش ترتيب داده و هديهاى به او مىدادند و اين بسيار خاطرهانگيز و مشوّق بود.
حدود دوازده سال داشتم كه با عالم بزرگوار شيخ محمدرضا مظفر و جمعيت «مُنتدى النشر» آشنا شدم، علّامه مظفر در آن روزها پرچمدار حركت اصلاحگرى در حوزهها شده بود. بعد از پايان دوره ابتدايى به مدارس تحت پوشش مُنتدى رفتم. در اين مدارس در كنار دروس متعارف و جديد، علوم دينى نيز تدريس مىشد. دوره راهنمايى و دبيرستان نيز به همين منوال گذشت تا اينكه وارد دانشكده فقه شدم. اين مؤسّسه يك سيستم نوين حوزوى بر پايه تفكرات مرحوم مظفّر بود كه علوم حوزوى را به روشهاى جديد آموزش مىداد. برگزارى امتحانات، صدور كارنامه تحصيلى و مدرك كه تا آن روز در حوزه نجف ناشناخته بود نيز در برنامههاىشان گنجانده بودند و ساعتهاى منظم تدريس و استراحت كافى و پرداختن به دانشهايى چون تاريخ، نويسندگى، شعر، جامعهشناسى و... از برنامههاى آن بود. اين مدارس و مؤسّسات، يك شعبه شبانه هم داشت و افراد متأهّل يا مسنّ مىتوانستند در كلاسهاى شبانه شركت كنند.