15در نگاه ايشان، ويژگى حكومت پيامبر اين بود كه به جاى ابتنا بر ظلم، بر عدل بنا شده بود. به جاى شرك و تفرقه فكرى انسان، متّكى بر توحيد و تمركز بر عبوديت ذات مقدس پروردگار بود. به جاى جهل، متّكى بر علم و معرفت بود. به جاى كينهورزى انسانها با هم، متّكى بر محبّت و ارتباط و اتّصال و رفق و مدارا بود؛ يعنى يك حكومتِ از ظاهر و باطن آراسته. انسانى كه در چنين حكومتى پرورش مىيابد، انسانى باتقوا، پاكدامن، عالم، بابصيرت، فعّال، پُرنشاط، متحرّك و رو به كمال است. اما با گذشت فقط پنجاه سال، وضعيت عوض شد. اسم، اسم اسلام ماند؛ نام، نام اسلامى بود، اما باطن ديگر اسلامى نبود. به جاى حكومت عدل، باز حكومت ظلم بر سر كار آمد. به جاى برابرى و برادرى، تبعيض و دودستگى و شكاف طبقاتى به وجود آمد. به جاى معرفت، جهل حاكم شد. در اين دوره پنجاه ساله، هرچه به جلوتر مىآييم، اگر انسان بخواهد از اين سرفصلها بيشتر پيدا كند، صدها شاهد و نمونه وجود دارد كه اهل تحقيق بايد اينها را براى ذهنهاى جوان و جوينده روشن كنند. 1
رهبر انقلاب در تحليلى ديگر، معتقدند:
«بشريت هميشه دستخوش شيطنت شيطانهاست. هميشه شيطانهاى بزرگ و كوچك، براى تأمين هدف هاى خود، انسانها و تودههاى مردم و ملتها را قربانى مىكنند. . . بايد به بشر كمك كرد؛ بايد به بندگان خدا مدد رساند، تا بتوانند خود را از جهالت نجات بدهند و از سرگردانى و گمراهى خلاص بشوند» .