163نيستانى سراسر ناليه بايد
كه بغض بستۀ دل را گسايد
نواى آتشينى دارد اين نى
صداى دل نشينى دارد اين نى
من و عشق و نواى بى نوايى
دلى سوزان و درد كربلايى
به ياد زخم گلهاى سپيده
كه هر سو پيرهن بر تن دريده
هلا اى اشك هاى گرم و جوشان
به ياد قامت آن سبز پوشان
خدا را لحظه اى غافل نمانيد
به زخم لالهها آبى فشايند
عطشناك است اين جا دود و صحرا
گلى مانده ميان اين دو بر جا
گلى محبوب و شيدا و عطشناك
ميان كشتگان خفته بر خاك
عطش اينجا زبان فهم عشق است
لب تشنه بيان فهم عشق است
عطش اينجا تمناى نجات است
كه ساقى، قاسم آب حيات است
زمين كربلا ماواى راز است
كه درد عاشقان را چاره ساز است
بيا اى دل دمى ديگر بناليم
به ياد لالۀ پرپر بناليم
اسد الله برومندى