143افزود. وقتى مغولان يورشهاى خود را به مراكز قدرت عباسيان شدت بخشيدند، خليفه عباسى «الناصرالدين لله» براى جلب شيعيان كه از يك سو در بغداد و حله مقتدر گرديده بودند و از سوى ديگر، خوارزمشاهيان به بهانه آنان با خلفاى عباسى مخالفت مىكردند، اظهار تمايل به تشيع و علويان مىكرد و اين گرايش وى تا آنجا پيش رفت كه متهم به تشيع گرديد. 1اين حركت او يك موضعگيرى سياسى تلقى گرديد كه براى جلب و جذب شيعيان صورت گرفته است. 2اگرچه ابنطقطقى مىنويسد كه او به آراى اماميه اعتقاد داشت، 3اما چنين گرايشى كه از سوى خليفه صادر گرديد، غير از آنكه صلابت و ابهت شيعيان را در عراق عرب، آن هم در مركز حكومت عباسيان (بغداد) نشان مىدهد، تضاد آنان با مخالفينشان را نيز آشكار مىسازد؛ تضادى كه خليفه عباسى براى تثبيت قدرت خويش، در رفع آن مىكوشيد.
نفوذ تشيع در دستگاه ادارى بنىعباس، بهويژه در اواخر حكومت اين سلسله، به اندازهاى بود كه عدهاى از وزراى آنان از ميان شيعيانِ عالم، فاضل و مدير و مدبّر برگزيده شدند. اين ويژگى علاوه بر آنكه توانايىهاى مديريتى، مهارتهاى كارگزاران شيعه و تجارب ادارى آنان را به اثبات مىرساند، اين حقيقت را آشكار مىسازد كه دولت رو به زوال عباسى براى آنكه بتواند چند صباحى در برابر هجوم مغولان مقاومت كند، نظر شيعيان و اعتماد خواص اين مذهب را به سوى خود جلب مىكرد تا دستكم خيالش از درون قلمرو اسلامى راحت باشد و