39به نظر مىرسد غرض وى از چنين انكارى، رسيدن به نفى جسمانى بودن است كه اين جسمانى بودن، لازمه اعتقاد او درباره خداوند متعال است. براى آنكه نگويند وى خالق را به مخلوق تشبيه نموده، معناى جسمانيت را از مخلوق نيز نفى كرده است.
چنانكه مىدانيد، اگر جسم، مركّب از ماده و صورت نباشد، به ناچار مركّب از جوهرهاى منفرد است. نادانى تا كجا بايد باشد كه انسان را به چنين اشتباه فاحشى بكشاند. اى كاش او پس از نفى چنين تركيبى از اجسام، بيان مىداشت كه اجسام از چه چيزى تركيب يافتهاند! گمان ندارم كه نادانى و سبُك مغزى وى، او را وادار مىكرد كه بگويد اجسام از اجزاى قابل تجزيه تا بىنهايت تركيب يافتهاند؛ چرا كه چنين چيزى را همۀ علماى كلام مردود دانستهاند و دانشهاى امروزى نيز آن را نپذيرفته و براهين آشكارى بر نادرستى آن وجود دارد و اگر ورود به چنين بحثى، خروج از موضوع اصلى محسوب نمىشد، آن را شرح مىنموديم. 1
وى در ادامه مىگويد:
اگر مقصود از جسم، چيزى است كه به اوصاف گوناگون توصيف مىشود و با چشم ديده مىشود و سخن مىگويد و با وى سخن گفته مىشود (گفتوگو مىكند) و مىشنود و مىبيند و خشنود و خشمگين مىشود، پس همه اين معانى براى پروردگار تعالى ثابت است و او به اين اوصاف متصف مىباشد و ما به خاطر قول شما كه چنين اوصافى را مخصوص اجسام مىدانيد، آن را نفى نمىكنيم... .