27فرماندار بهانهگير مدينه در پاسخ نامۀ خليفه نوشت:
فاطمه در مدينه نسل بسيارى دارد و هر كدام در خانوادهاى زندگى مىكنند. من فدك را به كدام يك بازگردانم؟
فرزند عبدالعزيز وقتى پاسخ نامۀ فرماندار را خواند سخت ناراحت شد و گفت: من اگر تو را به كشتن گاوى فرمان دهم مانند بنى اسرائيل خواهى گفت كه رنگ آن گاو چگونه است. هنگامى كه نامۀ من به دست تو رسيد فدك را ميان فرزندان فاطمه كه از على هستند تقسيم بنما.
حاشيه نشينان خلافت كه همه از شاخههاى بنىاميه بودند از دادگرى خليفه سخت ناراحت شدند و گفتند: تو با عمل خود شيخين را تخطئه كردى. چيزى نگذشت كه عمربن قيس با گروهى از كوفه وارد شام شد و از كار خليفه انتقاد كرد. خليفه در پاسخ آنان گفت:
شما جاهل و نادانيد. آنچه را كه من به خاطر دارم شما هم شنيدهايد ولى فراموش كردهايد؛ زيرا استاد من ابوبكربن محمد عمروبن حزم از پدرش و او از جدش نقل كرد كه پيامبر گرامى(ص) فرمود: «فاطمه پارۀ تن من است؛ خشم اومايۀ خشم من و خشنودى او سبب خشنودى من است». فدك در زمان خلفا جزء اموال عمومى و خالصۀ حكومت بود و سپس به مروان واگذار شد و او نيز آن را به پدرم عبدالعزيز بخشيد. پس از درگذشت پدرم، من و برادرانم آن را به ارث برديم و برادرانم سهم خود را به من فروخته يا بخشيدند و من نيز آن را به حكم حديث رسول اكرم(ص) به فرزندان زهرا باز گرداندم.
پس از درگذشت عمربن عبدالعزيز، آل مروان، يكى پس از ديگرى، زمام امور را به دست گرفتند و همگى در مسيرى بر خلاف مسير فرزند عبدالعزيز گام برداشتند و فدك در مدت خلافت فرزندان مروان در تصرف آنها بود و خاندان پيامبر(ص) از درآمد آن كاملاً محروم بودند.