75نام و نشان و شهرت و مقام و ثروت، جايگاهى ندارد. پيام لباس احرام آن است كه نبايد غريبه را به جاى دوست گرفت. بايد با اغيار، بيگانه بود و تنها با دوست نشست. زائر در ميقات، مهمان خداست. او نبايد از تار و پود تعلقات دنيوى نزد خدا ببرد، بايد لباسش ندوخته باشد. 1
حكايت
خرقهپوشى در كاروان حجاز همراه ما بود. يكى از امراى عرب، او را صد دينار بخشيده تا قربانى كند. دزدان، ناگاه بر كاروان زدند و پاك ببردند. بازرگانان گريه و زارى كردن گرفتند و فرياد بىفايده خواندن؛ مگر آن درويش صالح كه برقرار خويش مانده بود و تغير در او نيامده. گفتم: مگر معلوم (اموال) تو را دزد نبرد؟ گفت:
بلى بردند، وليكن مرا با آن، [تعلّق و] الفتى چنان نبود كه به وقت مفارقت، خستهدلى باشد. 2
عبدالرحمان جامى در «مثنوى هفت اورنگ» نمونهاى از ترك تعلقات در هواى معشوق را در داستان «ليلى و مجنون» آورده و از عاشقان حقيقى خواسته است همچون «مجنون» باشند كه آنگاه كه با اجازه ليلى به سفر حج مىشتابد و به ديدار كعبه توفيق مىيابد، تنها خواسته او از خدا اين است كه دل او را از هرگونه تعلّق خاطرى، جز تعلق به «ليلى» بپيرايد؛ به گونهاى كه در جان او، تنها هواى «ليلى» باشد و بس.
گر بار دهد به خاطر خَوش
سوى خودم آن نگار مهوش
بر من باشد حجى پياده
يك حج چه بوَد كه صد زياده
بر من باشد كه بندم احرام
زين در به طواف حجّ اسلام
فرمان تو گر بوَد در اين كار
بندم سوى حج ز منزلت بار