74
گرش دامن از چنگ شهوت رها
كنى، رفت تا سدرۀ المنتهى
تعلّق، حجاب است و بىحاصلى
چو پيوندها بگسلى واصلى 1
عبدالرحمان جامى مىنويسد:
تفرقه [در اصطلاح عرفان] عبارت از آن است كه دل را به واسطه تعلّق به امور متعدد پراكندهسازى؛ و جمعيت، آنكه از همه، به مشاهده واحد پردازى، [پس، جمعيت خاطر و مشاهده واحد، با ترك تعلق، حاصل مىشود]. جمعى گمان بردند كه جمعيت، در جمع اسباب [دنيوى] است، در تفرقۀ ابد ماندند. فرقهاى به يقين دانستند كه جمع اسباب [و تعلق به اشيا] از اسباب تفرقه است، دست از همه افشاندند. 2
لباس احرام، حتى پوششى را كه حاجى يك عمر با او مأنوس بود، از تن او به درمىآورد تا تعلّق ديرينه او را به لباس، از وجود او بپيرايد تا بدينگونه، زمينه را براى وانهادن ديگر تعلقات براى او آماده سازد، و طعم شيرين رهايى از دلبستگىها را به او بچشاند.
حكايت
روزى «يحيى بن معاذ» با كسى از دهى مىگذشت. آن شخص گفت: «چه خوش و خرّم دهى است اين ده». يحيى بن معاذ گفت: «خوش و خرّمتر از اين ده، دل آن كس است كه از اين ده فارغ است و از تعلّق بدان، آزاد است». 3
لباس انسان، نشان تعلقات اوست. بايد لباسى پوشيد كه رنگ تعلّق نپذيرد، لباسى كه با آن هر لحظه شاهد مرگ آرزوها و خواستههاى خويش باشيم. سفيد، رنگ بىرنگى است. سفيدى احرام، نشاندهنده رنگباختن تمام رنگها و تعلقات است. در اين لباس،