109
گفت افتاد ازين راستىام
در كم و كاست، كم و كاستىام
صدقت از كذب رهانيد مرا
پايه بر چرخ رسانيد مرا
پس به الحاح و نيازى غالب
ساخت بر مركب خويشش راكب
كه به اين راحله ره را كن طى
كه منت مىرسم اينك از پى
1
4. لبيك عاشقانه
«در صحرا[ى ميقات] عشق باريده است و زمين تر شده، و چنانكه پاى مرد به گِلزار فرو شود، پاى تو به عشق فرو مىرود. و بدينگونه تو در ميقات، احساس مىكنى كه پارۀ شوقى و ديگر هيچ. انگار كه دو دستت به دو شاهبال نيرومند بدل شدهاند، و تو در دستهاى از پرندگان سپيد در ملكوت پرواز مىكنى، و عاشقانه فرياد مىزنى: لبيك اللهم لبيك!» 2
حكايت
گويند: روزى «ابوالفضل جوهرى» داخل حرم شد و به كعبه نظر انداخت و با عشق و شوق گفت: اينجا ديار محبوب است پس محبان كجايند؟ اينجا اسرار دلها هويداست پس مشتاقان و عاشقان كجايند؟ اينجا مكان جارى شدن اشكهاست، پس گريهكنندگان كجايند؟ سپس به طرف خانه خدا رفت و ندا سر داد: «لبيك اللهم لبيك...». 3
«بايد دانست كه يكى از اسرار باطنى حج، شوق است. بعد از آنكه سالكِ حجگزار معانى باطنى را فهميد، شوقى درونى براى ديدار خانه خدا و ديدار خدا پيدا مىكند. او قصد زيارت مىكند و بايد سخت بكوشد تا به اين رزق نايل آيد و شايسته ديدار حق گردد. اگر در قلبى شوق لقا پديد آيد، سر از پا نمىشناسد و براى ملاقات، لحظه