108 صادقانه است، دوست، چه آسايش براى او اراده كند و چه رنج؛ چه خوشى برايش رقم زند و چه بلا، از جاده بندگى بيرون نمىرود و آستان او را رها نمىكند.
حكايت
گويند: شِبلى در بند بود. روزى جمعى پيش او رفتند براى ملاقات. شبلى گفت: شما كيستيد؟ مردى از ميان آن جمع گفت: اى شيخ! ما دوستان توييم! شيخ سنگى برداشت و در ايشان انداخت. همه بگريختند. شبلى خندهاى كرد و گفت: اى دروغزنان! دوستان به سنگى چند از دوست خود مىگريزند؟! معلوم شد كه دوست خود هستيد، نه دوست من و در دوستى خود صادق نمىباشيد». 1
عبدالرحمان جامى در كتاب «مثنوى هفت اورنگ»، از نشانههاى لبيك راستين را صداقت با همه انسانها حتى انسانهاى ناصالح مىداند. از نگاه جامى، نشانههاى «لبيك صادقانه» حتى پيش از سفر حج نيز در زائر نمايان است. وى دراينباره در حكايتى لطيف مىگويد:
شخصى همواره در تمّناى كعبه بود، امّا مادرش او را از اين سفر باز مىداشت. در واقع در اين هنگام، كعبه او مادرش بود و بر او طواف مىكرد. تا آنكه مادرش از دار دنيا رفت. از مادرش ارثى به او رسيد و او آن را به پنجاه دينار فروخت و با آن پول راهى سفر حج شد. راهزنى بر سر راه او قرار گرفت و گفت: «در جيب چه دارى؟» پاسخ داد: «پنجاه دينار كه توشه سفر حج من است». راهزن كه به او بدگمان بود گفت: «پولها را درآور تا بشمارم». آن مرد پولها را در آورد و به راهزن داد. راهزن پول را شمرد و ديد كه دقيقاً با آنچه آن مرد گفت مطابق است. پس، از راستگويى آن شخص در شگفت شد و به شدّت منقلب گشت: