147
هماى رحمت
على اى هماى رحمت! تو چه آيتى خدا را؟ كه به ما سوا فكندى همه سايۀ هما را
دل اگر خداشناسى، همه در رخ على بين به على شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا كه در دو عالم، اثر از فنا نباشد چو على گرفته باشد، سرِ چشمۀ بقا را
برو اى گداى مسكين! در خانۀ على زن كه نگين پادشاهى دهد از كرم گدا را
به جز از على كه گويد، به پسر كه قاتل من چو اسير توست اكنون، به اسير كن مدارا
به جز از على كه آرد پسرى ابوالعجائب كه عَلَم كند به عالم، شهداى كربلا را
نه خدا توانمش خواند، نه بشر توانمش گفت متحيّرم چه نامم، شَه ملكِ لافتى را
همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهى به پيام آشنايى، بنوازد آشنا را
ز نواى مرغ يا حق، بشنو كه در دل شب غم دل به دوست گفتن، چه خوش است شهريارا
محمد حسين شهريار