90از اين نقل دانسته مىشود كه اين خبر نه تنها نزد عموم اهل شام (كه غالب ايشان از اهل سنت هستند) معروف بود، بلكه در همان زمان، خبرش به مصر هم رسيده بود كه شبلنجى شافعى آن را در كتاب خود آورده است. البته ما احتمال نسبت اين قبر را به رقيه بنت على را نپذيرفتيم؛ چه رقيه كبرى باشد و چه صغرى؛ ولى آنچه شاهد كلام ماست، وقوع اصل قضيه و ثبت در كتب است و از جمله شواهد ما مطلبى است كه خود شبلنجى نيز آورده است و آن اين است كه ايشان دخترى خردسال بوده و به حد بلوغ نرسيده بود.
البته احتمال ديگرى هم داده مىشود كه به اعتبار جدّ آن بزرگوار، ايشان را به على (ع) نسبت داده باشند؛ همانگونه كه چندين نواده امام رضا (ع) را «ابن الرضا» مىخواندند و اينگونه امور در تاريخ كم نيست.
از ديگر مؤيدات اين واقعه تاريخى جريانى است كه فقيه بزرگ مرحوم آيتالله سيد ميرزا هادى خراسانى بجستانى (متوفاى 1368ق) در كتاب «معجزات» آورده است؛ ايشان مىنويسد:
شبى در پشت بام خوابيده بوديم؛ مارى پيدا شد و دست يكى از خويشان ما را نيش زد. او مدّتى محلّ گزيدگى را مداوا مىكرد، ولى خوب نمىشد، تا اينكه روزى جوانى به نام سيد عبدالأمير نزد ما آمد. دست مارگزيده را به او نشان داديم؛ دستى بر آن كشيد و همان روز دست او خوب شد. از او پرسيديم: اين كرامت از كجا به شما رسيده است؟ در پاسخ گفت: جدّ ما سيد ابراهيم در شام، وقتى آب به قبر حضرت رقيه عليها السلام افتاد، بدن مطهّر آن حضرت را روى دست نگه داشت، تا تعمير قبر پايان يابد، و به سبب همين عمل، اين كرامت به سيد ابراهيم و فرزندان او داده شد، و من يكى از نوههاى او هستم، و اين كرامت در مورد شفاى مارگزيده از آثار و بركات حضرت رقيه عليها السلام است كه به ما رسيده است. 1
اينجانب نيز در دمشق جريان آبگرفتگى قبر مطهر و قضاياى بعدى آن را از زبان برخى از نوادگان مرحوم سيد ابراهيم آل مرتضى (كه نسب وى با چند واسطه به ايشان مى رسيد) شنيدم. علاوه بر اين، در سفرى تبليغى كه در روستاى مزرعه، در حوالى حمص سوريه بودم، عدهاى از چهرههاى سرشناس شيعه دمشق به همراه آقاى سيد عبدالله نظام براى سركشى از اين منطقه شيعهنشين آمده بودند. اينجانب جريان را جويا شدم؛ در پاسخ گفتند كه اين واقعه به قدرى مسلّم است كه نزد اهل سنت شام، بيش از شيعه مطرح و ثابت است! و همه آن را مىدانند و نقل كردهاند.