52رسيدند، دختر حضرت قاسم را پياده كردند و او حركت كرد و پيرمرد و دخترش هم پشت سر او به راه افتادند، تا اينكه دختر سه ساله حضرت به درب خانهاى رسيد و وارد خانه شد و پيرمرد و دخترش پشت در خانه منتظر ماندند. در اين هنگام چند زن پيش دختر آمدند و دور دختر را گرفتند و گفتند: شما كه هستيد و اين دختر كيست؟ هرچه زنها مىگفتند شما كيستيد، آن دختر پاسخى جز گريه و زارى نمىداد، تا اينكه مادر حضرت قاسم بيرون آمد. وقتى نگاهش به چهره دختر افتاد، گريست و گفت: واى فرزندم! واى قاسم! قسم به خدا اين دختر، يتيم فرزندم قاسم است. زنها پرسيدند: از كجا شناختى كه او دختر قاسم است؟ ! پاسخ داد: چهره او را كه ديدم، فهميدم او قيافه قاسم را دارد. سپس دختر خبر داد كه جد و مادرش پشت در خانه هستند. نقل شده است وقتى مادر حضرت قاسم از رحلت او خبر يافت، بيمار شد و در غم فراغ او بيش از سه روز زنده نماند و به فرزندش پيوست.
علامه مازندرانى چنين ادامه مىهد:
قبر حضرت قاسم، فرزند امام كاظم (ع) مشهور است و در شش فرسخى شهر حله قرار گرفته و زيارت او مستحب است و از بعضى از علما خبرى شنيدم كه امام رضا (ع) فرمود: كسى كه نمىتواند مرا زيارت كند، پس برادرم قاسم را در سرزمين حله زيارت كند. علامه سپس مىگويد: ولى من اين حديث را نيافتم. 1
محقق جلد 103 بحار الانوار در پاورقى كتاب مىگويد: از امام رضا (ع) مشهور است كه فرمود: كسى كه نتوانست مرا زيارت كند، برادرم قاسم را زيارت كند؛ سپس مىگويد: البته من مدرك اين حديث را نيافتم؛ جز اينكه در حد استفاصه نقل شده؛ تا جايى كه بعضى از شاعران از جمله سيد على بن يحيى بن حسين از بزرگان قرن يازدهم، آن حديث را به شعر درآورده و آنطور كه در كتاب «بابليات» ج 1، ص 162 آمده، اشعار چنين است:
ايها السيد الذى جاء فيه