37خاطر مسائل خانوادگى، در تهران در محله عين الدوله ساكن شد. من كه در اين ايام موقتا به ايران آمده بودم، به تهران رفتم تا ايشان را ببينم. او در اين سفر به دنبال ترجمه «الغدير» هم بود و آن را به آقاى اسلامى و دوستانش سپرده بود. وقتى من در منزل ايشان بودم، آنها هم آمدند و علامه تأكيد مىكرد اين كار زودتر انجام بگيرد. يادم هست يكى از آنها گفت: ما با اين كار مىخواهيم يك خدمتى به شما بكنيم! ديدم ايشان ناراحت شدند و گفتند: «اگر به خاطر من كار مىكنيد، همان بهتر كه تعطيلش كنيد. اين متعلق به اميرالمومنين عليهالسلام است و شما هم فقط به آن حضرت خدمت مىكنيد. من چه كاره هستم؟ !» آن روزها من مىخواستم به نجف برگردم. علامه يك بسته بزرگ از نوشتههايش كه در همين سفر به هند يادداشت كرده بود، به من داد تا به نجف ببرم. خودش مىگفت: هر شب تا صبح پنجاه صفحه يا ورق استنساخ مىكردم. من آن امانت را به نجف بردم وبه پسرش آقا رضا و سيد عزيز طباطبائى تحويل دادم كه هر دو در كتابخانه علامه مسئوليت داشتند.
از اوضاع سياسى نجف آن روز چه خاطرهاى داريد؟
آن ايام كه كمونيستها كودتا كردند و بر سر كار آمدند، تبليغات زيادى عليه حوزه و روحانيت به راه انداختند. در اثر همين تبليغات سوء، برخى جوانان كينهاى نسبت به روحانيون پيدا كرده بودند. در كوچه و خيابان وقتى آخوند و روحانى مىديدند، مسخره مىكردند. نام نجف را «مسكو» گذاشته بودند! در بغداد رانندههايى كه